گفت و چای



همین چند وقت پیش، یک روز خیلی معمولی، با خانواده دور سفره ناهار نشسته بودیم. مادرم با گیاه وزین کرفس و چند عدد قابلمه و کارد و کاسه و بشقاب و مقداری از سیار سبزی های یوقور و بد مزه یک خورشتی درست کرد که تنها کافی بود به آن یک نیم نگاهی بیاندازی تا خودبخود سیر شوی، شکل خورشت این گونه بود که تکه های بزرگ ساقه ی کرفس در دریاچه ای از آب سبز و قرمز به مانند آبزیان دریا، برای خودشان در حال شنای قورباغه بودند. همین طور که من و "میم" زل زده بودیم به این اشیا عجیب، یک تکه درشت ساقه کرفس از آب سبز و قرمز بیرون زد و با حالی مست و پاتیل گفت: "آره درست فکر کردین، از اون چیزی هم که به نظر میرسه بد مزه ترم!"

با اصرار مادرم و انکار خودم، دست آخر مقداری از آن مواد غوطه ور در آب سبز و قرمز را که مزه آب گرم حمام های قدیمی را میداد، درون بشقابم کشیدم. همان تکه اول ساقه خام و نپخته کرفس آنقدر زیر دندان هایم صدا داد و آب کرفس پاشید روی زبانم که نزدیک بود به علت طغیان آب کرفس سر به نیست بشوم. مابقی غذا را با بخاری که از آن آب گرم حمام قدیمی بلند میشد به هر زوری که بود تمام کردم و آن غذای اعیانی ماند برای شام. به گمانم اگر با شعله جوشکاری یا هوابرش هم اگر به آن کرفس ها میزدی، هیچ تغییری روی تکه های کرفس پدید نمی آمد. خلاصه ان شب را هم به یک وضع فاجعه ای باید به اتمام می رساندم. خود مادر که می گفت ناهار خورده و اصلا هیچ از آن معجون فضایی تناول نکرد. وقت شام شد، پدرم هم به جمع ما اضافه شده بود. مادرم در حد درب بطری یک نوشابه از ان غذا خورد و پدرم نان خالی را با بخاری که از روی ظرف بلند می شد تر می نمود و آرام آرام آن را ده بیست دقیقه می جوید تا به لقمه بعدی نرسد. "میم" که یک پیاله از آن خورد. از روبرو که نگاهش می کردی صورتش داشت سبز و قرمز می شد. این جا بود که من به مانند ماهی پاک کننده آکواریوم که هر چه در جداره هست می بلعد تا محیط را تمیز کند، کمر همت را بستم و چشمانم را نیز کمی لوچ کرده و کل خورشت کذا را تند تند می بلعیدم و هی برای خودم می کشیدم. وقتی پیاله اخر را برای خودم کشیدم، دیگر چشمانم همانطوری لوچ مانده بود و به حالت عادی باز نمی گشت. با اتمام حجم متنابهی از خورشت آب گرم حمام قدیمی، همه نفس راحتی کشیدند و بنده به خاب عظیم فرو رفتم. تا صبح کرفس می دیدم و هی مانند آفتاب پرست نگ عوض می کردم و سبز و قرمز می شدم.

آشپزی مانند عشق است و آخرین تکه آن همین کرفس است!

پی نوشت:

1- سلام. سلام به همون چند نفری که هنوز اینجا رو میخونن. الا نمی دونم کسی هم به جز خودم به اینجا میاد یا نه. اگر بر اساس نظرها بخوام بگم با من حدود سه چهار نفری میشیم!

2- بگذریم، تو این مدت خیلی چیزها تغییر کرد، حتی میتونم بگم با این همه مصیبت و سختی اقتصادی، پرزیدنت "ترامپ" هم از رو رفت و دیگه جز چهار تا تیر تخته چیزی نمونده که تو فهرست تحریم ها نرفته باشه اما من موندم همین طور حیرون که چطور پرزیدنت "" میتونه تو پنج شش سال به این سرعت رنگ عوض کنه و کسی که یک زمانی ژست روشن مغزی میگرفت و در سخنرانی های تبلیغاتی می خواست مشکل بیکاری رو با چند تا صد روز حل کنه، برگشته به یک ملت میگه در این زمانه "اگر کسی بیکار هست" خودش هست که می خواد بیکار باشد!

3- البته این طور که خبردار شدم، چند روزی هست که اینترنت هم در ایران قطع شده و به جایش اینترانت داخلی ایران برقرار هست، جا دارد از همین راه دور یک سلامی هم بفرستیم بر "کره شمالی"، السلام علیک یا "کیم جون اون". امیدوارم تلویزان و رادیان هم زودتر قطع شود. این طوری شاید بعضی ها سرهایشان را از گوشی و تبلت و تلویزیون بیرون بیاورند و یک نگاهی به آسمان زیبای بالای سرشان بیاندازند.

 


درود. خواستم که بنویسم اما نمی توانم. مادربزرگ را ظهر دیدم. نشسته بود و آب می نوشید. صحبت کوتاهی داشتیم. بعد از ظهر دیگر بیدار نشد. خدای بلند مرتبه همه ما را بیامرزد. آمین.

اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من

دل من داند و من دانم و دل داند و من

 


از اساس این مهم نیست که ما چه برنامه هایی در تلویزیون میلی تولید می کنیم، فقط این که بیست و چند کانال باشد مهم است. چه کسی اهمیت می دهد که کیفیت برنامه های پخش شده آن قدر پایین است که قشر متوسط به پایین هم به لحاظ سطح فکری کیفیت برنامه های صدا و سیما را آنقدر افتضاح می داند که حتی دیگر دلیلی برای روشن کردن تلویزیون ندارد، به جز پخش چند مسابقه و برنامه ورزشی که همان را هم کم کم دارند تیشه به ریشه اش می زنند. فرض کنیم یک آدمی مثل فردوسی پور برنامه محبوبش را از دست بدهد و در یک حرکت ناگهانی محمدرضاگار بشود مجری بهترین برنامه از سوی مخاطب. چه ایرادی دارد، گار هم خوشگلتر است و هم جذاب تر، فردوسی پور خیلی هم قیافه که نداشت، هر هفته تلویزیون نشانش می داد. خب مخاطب بعد ده بیست سال تنوع می خواهد. برای مثال مزدک میرزایی دیگر به درد صدا و سیما نمی خورد. باید جایش را بدهند به یک بازیگر جدید که روی بورس باشد مثل ترلان پروانه.

از این رو منتظرم تا مجری های مقوا بیست و سی را بردارند و مهران رجبی را به همراه اسحاق جهانگیری بیاورند پای کار. جهانگیری که خوراکش روضه خواندن است. در راستای تغییرت مثبت تلویزیون ملی باید بنویسم همین بس که تلویزیون خانه بیشتر فامیل هایمان بدون گیرنده دیجیتال داخلیست و این که به چه چیزی وصل است به خودشان مربوط است. یعنی من در کل کانال های آن طرف آبی هیچ چیز به درد بخوری نمی بینم اما باز هم اگر یک روزی چند ساعت خالی پیدا کنم ترجیح می دهم یک شبکه از گینه بیسایو را نگاه کنم.

خدایی حیف این همه سرمایه که خرج امواجی می شود که هیچ اثری ندارد جز ازدیاد بیماری! کل خبرهای مهم روز ایران را هم می شد در همان یک شبکه نشان داد که از سی چهل سال پیش شروع به کار کرد. من ترجیح می دادم این بودجه به جای امواج صرف توسعه فناوری می شد و الان سایپا و مدیرانش از غصه از دست دادن پراید در سال بعد کاسه چه کنم چه کنم دستشان نمی گرفتند.

----

والا با این برنامه هاشون یا بهتر است بگویم با این بی برنامه گی هاشون!

---

پی نوشت:

1 - دکتر گفت در هر صد روز یک چیزی قرار بود بشود. والا صد روز که چه عرض کنم، صد تا از این صد روزها هم بگذرد هیچ غلطی نمی توانند بکند آمریکا!!!

2 - فلانچی را بردند در دادگاه و از او پرسیدند که تو با اجازه چه کسی میلیاردها ارز ملت را از در پشتی در بازار حیف و میل کردی و باعث ایجاد شوک ارزی و کاهش ارزش پول ملی شدی؟ گفت: به نام خدا، با اجازه رییس جمهور و ریاست بانک مرکزی و وزارت اطلاعات، قاضی را بعد آن دست بسته بردند کجا معلوم نیست، اما دادستان رفته پشت بام و مدام داد می زند من لک لک هستم، شغلم هم این است که نوزاد از آسمان می آورم پایین برای خانواده هایی که می خواهند بچه دار شوند.

3 - فلان آقا به بهمان آقا گفته از کجا آورده ای این همه مال و اموال را، بهمانی هم نامه سرگشاده داده برای پاسخ. یکی از بزرگان گفته برای شما دو عزیز زشت است، این مسایل را خصوصی مطرح کنید آبروی نظام می رود. (به خدا عین این ها در خبرگزاری ها با سرخط درشت نوشته شده بود همین یکی دو روز پیش) یکی نیست بگوید آبروی نظام اگر قرار است با این چیزها برود که همان بهتر که چه؟. به خدا برادر فتا غلط کردیم همه با هم. شما ببخش. بنده از همین تریبون همه را دعوت به مجالس خصوصی می نمایم!

4 - همه در ایران تقصیرها را به گردن پرزیدنت "ترامپ" می اندازند. خوش به حال آمریکا، رییس جمهوری دارد که دیوانه است. ما شانس نداشتیم یک دانه سالمش نصیب ما شده. از همین جا عرض می کنم اگر روسای جهمور کشورها را بگذاریم توی آمازون برای فروش، مال ما را نهایتا با نود و نه درصد تخفیف بردارند فقط جهت عبرت سایرین!


خدا که فقط متعلق به آدم‌های خوب نیست، خدا، خدای آدم‌های خلاف‌کار هم هست و فقط خود خداست که بین بندگانش فرقی نمی‌گذارد.

فی‌الواقع خداوند اند لطافت اند بخشش اند بیخیال‌شدن و اند چشم‌پوشی و اند رفاقت است.

رفیق خوب و با مرام همه چیزش را پای رفاقت می‌گذارد. اگر آدم‌ها مرام داشته باشند هیچ‌وقت ی نمی‌کنند ولی متأسفانه بعضاً آدمها تک‌خوری می‌کنند و این بدِ روزگار است … بایستی ما یک فکری به حال اهلی‌شدن آدم‌ها بکنیم اهلی‌کردن یعنی ایجاد علاقه‌کردن و این تنها راه رسیدن به خداست و خیلی هم مهم است…

---------------

خدایا مردم کشور ما را اهلی کن، مردم بقیه دنیا را هم همینطور.



یک خبری خوندم که نمی دونم درست هستش یا نه، سرخطش این هستش:

 ارتباط یک زن با 16 نفر از پرسنل وزرات نفت

به نظر من باید به کل مجموعه وزارت نفت به سبک هادی عامل گفت: خدا قوت پهلوان ، خسته نباشی دلاور!!!

دلیران تنگستان که میگویند، یکی یکی دارند خودشان را بروز می دهند. از شورای شهر بابل اگر به عنوان مقدماتی یاد گردد، این رویداد جدید دست کم از نیمه نهایی ندارد. خدا به داد "فینال" یا بازی نهایی برسد.


تازگی ها یک فیلم تهیه کردم که اسمش مرا به یاد یک آلبوم موسیقی از "پینک فلوید" می انداخت. فیلم "مادر قلب اتمی"، و باید اعتراف کنم که تنها از روی کنجکاوی آن را تهیه کردم. چون چند سالی هست که دیگر حوصله ی فیلم دیدن را از دست داده ام. به ویژه فیلم به زبان شیرین پارسی را.

باید اعتراف کنم ای کاش این کار را نمی کردم چون به همان اندازه که از دیدن این به ظاهر فیلم هیچ چیزی نفهمیدم، احساس می‌کنم صد برابر آن وقتم را تلف کردم!

به نظر من بهتر است بودجه ی این فیلم ها را ببرند توی روستاهای کوچک و دور افتاده و به هر کودکی سالی یک عدد مداد HB بدهید. من حسود نیستم، کار و زندگی خوبی دارم. (چشم حسود بماند بینا اما خدا بدهند به آن ها و بقیه هم، ان شالله) حرف زیاد دارم که بزنم اما حس و حال نوشتن ندارم. این نوشته را هم برای این نوشتم که اگرشما این فیلم را هنوز ندیده اید، همان بهتر که نبینید. کمی کمتر الکتریسیته مملکت جاری تان را مصرف کرده اید و وقت پر ارزشتان را ذخیره. پاینده باشید.



همین چند وقت پیش فهمیدم که رییس جمهور خوب کشورمان آقای "" با دیدن قیافه افراد از پشت شیشه ماشینش برای خودشان نظرسنجی میفرمایند. حالا نظر مردم را نسبت به چه چیزی می سنجند بماند، برای ما همین بس که مرزهای شیوه های نظر سنجی چنان جابجا شد که کمر علم آمار هم شکست. خوشا به سعادت مردم که ایشان رییس جمهورشان می باشند. من به جای آقای "ترامپ" باشم، خیر مذاکره را با ایشان از بیخ و بن می زنم. به گمانم رییس جمهور چند بار از عکس ایشان در رومه های داخل ایران نظر ایشان را پیشاپیش سنجیده بودند.کمر سرعت نور خم شد از سرعت شگرف ایشان در بیان شیوه های مدرن نظرسنجی.
این جابجایی نبود، این به عزا نشاندن خواهر "شیوه های نظرسنجی مدرن" بود.

وگرنه الان معلوم نبود چه بلایی سر ما ایرانی ها می اومد. باز هم خدا رو شکر، هنوز نفس می کشیم و میشه برای بقا فوتوسنتز کرد. نمونه هم در صنعت خودرو زیاد داریم، مورد داشتیم، رفته نمایندگی، یه فرمون خالی بهش دادن، بعد به ایشون گفتن بقیه ماشین آپشن بوده که حذف شده، به جای اون حذف شده‌ها هم خودروساز پولش  رو پرداخت میکنه. حیف کلمه "فرغون خودرو" که بخواهی به عنوان اسم بزاری رو این طور کارخونه‌ها. حیف!

لابد میگی، اگه تحریم ها اثر داشت چی میشد؟ چیزی نمی شد، همون فرمون رو هم دیگه به کسی نمیدادند.


دو سال بعد:

خداحافظی تلخ: والا ما که از همان دوران کودکی ماکارونی را با بانو "سویا" می‌زدیم و زورمان به خرید بانو "گوشت چرخ کرده" نمی‌رسید. از کل ماکارونی دلمان به ته‌دیگش خوش بود که آن هم با گرانی ماکارونی، به تاریخ پیوست. (به قول خواجه امیری، خداحافظ ای شعر شب‌های روشن)، بخت بد، رابطه‌یمان با بانو "سویا" هم به هم خورده، از وقتی فهمیدیم ایشان هم تراریخته تشریف دارند. الان باید ماکارونی را خشک خشک لوله بفرماییم در حلقمان. با بزاق دهان قورت دهیم. اگر که گندم آن هم تراریخته نشود!

دو ماه بعد:

دولت نخبه و یکی یک دونه: بعد از خود تحریمی خفن "پرزیدنت" جناب "" در نفروختن چیزی که خریدنش چند روز پیش توسط "ینگه دنیا" تحریم شده بود، انتظار می‌رود تا وزیر نفت بیان دارند: "نفت نمی‌خرید که نمی‌خرید، اصلا نمی‌فروشیم. نه گاز، نه نفت، نه محصولات جانبی آن‌ها را، والا با این نون‌هاشون!"

دو هفته بعد:

شیوه درست اصلاح قیمت‌ها: سخن گوی قوه‌ی قضاییه: از این به بعد ببینم در تارنمایی اینترنتی، قیمت محصول درج شود، صاحب آن تارنما را به دستان مقتدر مادر اژدها در سریال "Game of thrones" خواهیم سپارد، بعدش اگه زنده بود تشریف می‌برند اتاق مادر فولاد زره، (به قول مهران مدیری، مادر جان)

دو روز بعد:

کلید اصلی حل مشکلات: خوشبختانه تحریم‌ها هیچ اثری نداشته و نخواهند داشت، هـــــــــــــــــــیچ، بلند بگو، هـــــــــــــــــــــــیچ!



---

1- ایشون هستند، بچه‌ها، ته‌دیگ، ته‌دیگ بچه‌ها


2- ایشون هم ننه اژدها هستند که مطمئن هستم سیخ داغ از چشماش به زودی خواد زد بیرون!

3- ایشون هم که مادر فولاد زره هستند، مــــــادرجـــــــــــان


4- بابت فوت خواننده خوب کشورمان، بهنام صفوی تسلیت عرض می‌نمایم. خدایمان همگی ما را بیامرزد.




درود. چه خبر؟ خوبید؟ امیدوارم که علی برکت الله به سوی تندرستی راهی بوده و رو به رشد باشید. ادامه دهید. همین فرمان ادامه دهید. در ادامه حماسه مردمی صف ماکارانی و کنسرو ماهی، از مدیران می خواهیم جهت تنوع چند صف جدید را تعریف بنمایند. خدا را شکر ما اسطوره موسیقی دوران "ساسی" را داریم که با آهنگ "آقامون جنتلمنِ" دل رده سنی کودک و نوجوان را شاد می‌کند، وگرنه که سایر رده‌های سنی که همه افسردگی حاد گرفته‌اند، بس که به جای زیستن در تلاش برای زنده ماندن بوده‌اند. حالا که دولت و مجلس دارند به دنبال قاتل بروسلی و زیر بغل مار و شاخ مرغ می‌گردند بهتر است ما برویم همان تنبانمان را در مهمانی‌ها پاره کنیم. البته اگر این پارتی‌ها در ایران باشد، نتیجه همان پارگی تنبان است اما در این که چه کسی تنبان را پاره می‌کند تفاوت‌هایی هم وجود دارد.

بعد از دریدگی اقتصادی، داریم با اقتدار به سمت بی‌اهمیتی بین‌المللی می‌رویم. طوری که هنوز جوهر مهلت 60 روزه به اروپا روی کاغذ خشک نشده، اروپا ضرب‌العجل را رد کرده است! هر کاری می‌خواهید بنمایید فقط در "برجام" بمانید.

اگر به بایگانی وبلاگ من بزنید، می‌بینید که بنده پیش از این هم پیش‌بینی‌هایی داشته‌ام که حالا به واقعیت پیوسته‌اند، از این رو پیش‌بینی‌های جدیدم را در بندهای زیر بیان می‌دارم (صدای کف و سوت و جیغ از جمعیت بلند می‌شود)

1- سازمان محیط زیست جهانی در پی گرانی انواع گوشت در ایران، اعلام نگرانی خود را نسبت به گونه‌های مختلف ملخ در خاورمیانه ابراز نمود و از سازمان محیط زیست در ایران خواستار شد تا نسبت به حفظ این گونه جانوری واکنش نشان دهد. سازمان محیط زیست ایران ضمن نشان دادن یکی از انگشت‌های دست، به جامعه جهانی فرمود، بشین بزار باد بیاد. (سخنگوی ملخ‌ها در گفتگو با ایسنا: ما آمده بودیم حمله کنیم اما به طرز مفتضحانه‌ای ضد حمله خوردیم، چیز خوردیم، جان مادر "مستر ترامپ" بی‌خیال)

2- پیش‌تر باب بود می‌گفتند "روزه بگیرید تا حال فقرا و نیازمندان را بیشتر درک کنید"، با این اوضاع اقتصادی تقاضا داریم تا دولت یک ماه هم که شده ارز رایج بین‌المللی بدهد تا یک بار هم حال "اغنیا" را درک کنیم. چی میشه مگه؟!

3- الان بیشتر دوستان مجردم از شرایط ازدواج تنها "خودشان" را دارند، اگر به همین وضعیت بیکاری جلو بروند، تا چند وقت دیگر همان "خودشان" را هم کامل نخواهند داشت، "کلیه، کیسه صفرا، شصت دست راست و گوش چپ" جهت فروش پیشاپیش گرو گذاشته شده است.

4- دانشگاه آزاد بس که خالی مونده، گفت اول درس بخونید بعد پولش رو بدید، چند وقت دیگه، مدرک پست می‌کنند درب منزل، خواستی پرداخت کن، مدرک رو بگیر، نخواستی، پول ارسال از قبل حساب شده. خودش میره خونه نفر بعدی!

----

----

پی‌نوشت:

----

5- لباسشویی خانه‌ی ما دوباره سوخت، وزارت صنعت، سازمان برنامه‌ریزی و بودجه و ماردم همچنان چشمان شور بنده را مقصر اصلی ماجرا می‌داند، مراتب قصور بنده تلفنی به خدمت بنده اطلاع داده شد. بنده به صورت رسمی تقاضا دارم تا در صورت امکان، طالبان، داعش یا بقیه گردن گیرها میانجیگری کرده و بنده را از زیر بار این مسوولیت سنگین برهانند. پدرم نیز اعلام کرد که اگر قرار باشد یک لباسشویی جدید به قیمت بسیار ناچیز ده میلیون تومان خریداری کنیم، بنده باید به مدت یک سال کامل، هنگام برگشت به خانه، صبحانه، ناهار و شام، نان را بمالم به لباسشویی و میل بنمایم. بلکه جبران خسارت شود.!!

6- همان طور که می‌دانستید از کل خانه، بدهی‌ها، قبوض آب و برق و گاز و تلفن و اینترنت و وام خودرو از آن من بوده است. خواهرم ضمن اشاره به افزوده شدن وام مسکن به دارایی‌های بنده، مراتب تبریک و تهنیت خود و سایر اعضای خانه را به اطلاع بنده رسانیدند. باشد که سقفش برایشان باران‌ها بگیرد و دیوارش صداها.

7- عجله دارم، باید بروم. کلی بعد برمی‌گردم. (شاید چند ساعت بعد)


سلام. شرط میبندم که اگر المپیک افزایش قیمت ها داشتیم با اختلاف فراوان ایران مدال طلا را از آن خودش میکرد. میگویند پراید شده شصت هفتاد میلیون تومان، خوب است، از این پس انتظار داریم تا پس از کاهش نرخ فروش این خودروی لاکچری و لوکس، آمار تصادف و مرگ و میر هم پایین بیاید. 


از وقتی به وطن برگشته ام، ذوق و قریحه ام نیز کم کمک دارد بر می گردد. مدت بسیار مدیدی بود که از کتاب خاطرات مان دور مانده بودیم. جا دارد ابتدا، از تمامی مدیران بحران تشکر ویژه کنم که بازگشت اینجانب را با باران رحمت الهی هماهنگ نمودند طوری که از سی روز پیش تا حالا از سرمای سخت زمستان در وسط بهار داریم سگ لرز می زنیم. حاضرم قسم بخورم، "حسن" یکی از دوستانم، بس که زیر آب رفت و آمد کرد، نیم متری از متراژ قدش کم شده و آب رفته. مثل کاموایی که من سه سال پیش در کمد رها کرده بودم و وقتی برگشتم دیدم دیگر برای من اندازه نیست! البته به اتفاق آرای خانواده این شکم بنده است که مثل شکم حامله ها، بیست سانتیمتر پیش روی کرده است. درست مثل آب دریاچه ارومیه که دوباره دارد جلو می آید.

پیش از همه چیز باید بگویم که چند سال پیش من همین جا تحت عنوان یک پستی به اسم "این قسمت، پیامد" پدیده ی سیل را با دقت بسیاری موشکافانه بررسی کرده بودم و وضعیت حال امروز را بسیار دقیق پیش بینی کرده بودم. چنین خرس خردمندی هستم من. در حدی که بچه های مدرسه همیشه مرا "فت الله" صدا می زدند، "فت" که یعنی چاق، "الله" هم که یعنی خدا، یعنی "چاق خدا"، چه ربطی داشت؟ من چه می دانم! چه توقعاتی دارید از آدم. خلاصه من که همه چیز را نمی دانم (از نشانه های فروتنی بنده)

جای شما خالی، امسال خانه تکانی من رسیدیم خانه. بله، طوری خانه را به تنم مالاندند که تا برف سال بعد، خانه بوی تن مرا می دهد. همین بود که توی این سه سال مادرم از پشت تلفن می گفت: "پسرم، عزیزم، در و دیوار خانه، همیشه بوی تو را می دهد" دلیل آن هم به طور واضح حضور بنده در خانه تکانی سه سال پیش بوده است به قطع یقین.

یک چند تا عکس خداحافظی هم با عزیزان خارجی انداختیم که اینجا برایتان بگذارم اما چون از تامین امنیت جانی خودم خیالم هنوز راحت نشده، شاید بعدها.

آخرین نفری که با من به تهران بازگشت "یو" بود که الان تقریبا سی روز است ازش بی خبرم. به احتمال زیاد الان در شانگهای به سر می برد. بس که نودل می خورد، رنگش هر روز زردتر می شد. تا چند روز دیگر باید برگردم. خلاصه ببخشید. خواستم در این مدت که هستم بیشتر بنویسیم. برمی گردم، امیدوارم :)

---

1- از خودم ممنونم که برای خودم کامنت می گذارم!

2- از آن یکی خودم هم ممنونم که جواب کامنتم را می دهد.

3- از خودم کلا راضی هستم.

4- از خود راضی که می گویند، احتمالا من نیستم؟!!


لوبیاخور: خب، خبر خوبی دارم برای شما. می خواهیم دستمزدتان را افزایش دهیم.

کارگر: چه عالی. حالا چقدر افزایش می دهید؟

لوبیاخور: سیصد هزار تومان، به اضافه ی صد تومان حق اولاد برای هر فرزند و صد تومان هم برای حق مسکن.

کارگر: ولی من که ازدواج نکردم که بچه داشته باشم!

لوبیاخور: بهتر، راستش خرج بچه در ماه از کل پایه حقوق توی کارگر بیشتر است. همان بهتر که آن را نداشته باشی که پولش را هم نگیری.

کارگر: جدا از حق اولاد، با این مقدار حق مسکن، من کجای این شهر خانه اجاره کنم؟

لوبیاخور: برو پایانه اتوبوسرانی جنوب، آنجا چند تا نیمکت سر پوشیده هست، ایستگاه مترو هم همان نزدیکی هاست. این طوری هم به مترو نزدیکی و هم به پایانه جنوب.

کارگر: آخر زمستان آن جا خیلی سرد است روی نیمکت نمی توان تا صبح دوام آورد.

لوبیا خور: چرا می شود، آن جا یک دکه ی شبانه روزی دارد که با شبی پنج هزار تومن می گذارد بروی کنار حلبی آتشی که درست کرده است بنشینی. تازه این فقط برای ماه های سرد است. ماه های گرم روی همان نیمکت لم می‌دهی و پول مسکن هم برایت می ماند.

کارگر: بسیار خب، حالا با این قضایا دستمزد من در کل چقدر می شود؟

لوبیاخور: بگذار یک حساب سرانگشتی بکنم. یک و پانصد که مبنا داری، بچه هم که گفتی نداری، صد تومان هم برای مسکن، دویست هم بن کارگری، یک هشتصد نهصدی باید برایت بیفتد.

کارگر: خب دست شما درد نکند. از کی کارم شروع می شود؟

لوبیاخور: فعلا که نیروی کار، زیاد هم داریم. با این وضع بازار برای امسال کمی هم باید نیروهایمان را رها کنیم. حالا صبر کن. از چند وقت پیش، قرار شده بود که هر سال نهصد هزار شغل در سال ایجاد شود، خلاصه این شتری است که دیر یا زود، درب خانه شما هم خواهد خوابید.

کارگر: کار را می گویی؟

لوبیاخور: بله دیگر، کار خوب مثل شتر است، بر همین قسم، کارگر خوب هم، دور از شما، مثل شتر است. شش ماه کار کند، حقوقش عقب هم بیفتد، باید کارش را درست انجام دهد. خلاصه بعد از هفت ماه دستمزدش را می‌گیرد.

کارگر: اما ارزش پول ما هر روز کمتر می شود. فکر نمی کنید این طوری به ضرر من تمام می شود؟

لوبیاخور: شاید کمی به ضرر شما به نظر برسد اما وقتی به بیکارهای اطراف خودت که نگاهی بیاندازی، می‌بینی که وضعیت تو، آن چنان هم بدک نیست.

کارگر: اما من که هنوز خودم جزو همان بیکارها هستم!

لوبیاخور: نه، مثل این که تو قصد سیاه نمایی داری، مثل این جناب گفت و چای که دارد این ها را می نگارد.

کارگر: به کل فراموش کن هر چه که پرسیدم و گفتم، آقای لوبیاخور، من معذرت می خواهم. فقط یک سوال دیگر دارم.

لوبیاخور: بپرس جانم.

کارگر: اگر من بیکارم، چرا نگارنده اسم "کارگر" را برای من انتخاب کرده است؟

لوبیاخور: چون او مثل تو نیست که قصد سیاه نمایی داشته باشد. او خواسته به تو یک حالی بدهد. بد است؟ خوب بود می نوشت "بیکار" یا "در جستجوی ابدی برای کار"؟

کارگر: نه، دست ایشان هم درد نکند.

گفت و چای: خواهش می کنم.

لوبیاخور: حالا من یک پرسش دارم جناب گفت و چای؟

گفت و چای: بفرما عزیزم.

لوبیاخور: اسم این را "کارگر" گذاشتی، قبول، اسم من چه ربطی دارد به من؟ چرا نوشتی "لوبیاخور"؟

گفت و چای: برای جلوگیری از به کاربردن الفاظ رکیک!!!


سلام. شب و روز خوش. داشتم یک خبری میخواندم، حیفم آمد چیزی ننویسم. خبر این بود:
آقا، خانم، به دلیل هایی که باعث به وجود آمدن این وضعیت شده اند، کاری ندارم. بسیاری از کشورهای دیگر، چه بخواهند یا نخواهند، ت های آمریکا را مثل یک سایه دنبال می کنند. وقتی آمریکا بر ضد ایران قوانینی را وضع می کند، نه تنها برای خودش، بلکه برای همه ی آن کشورهای دیگری هم هست که آن ها را دنبال می‌نمایند. همین عراق که کنار دستمان بوده و هست و به قول بسیاری از مدیران رده بالا در ایران، با کمک ایران، گروهکی یا سازمانی مانند داعش را نابود ساخته، با نخستین اشاره از جانب آمریکا، از ارسال ارز رایج بین المللی به ایران سر باز می زند، دست کم در مبادلات غیر سری یا رایج. حالا شما بگو چند تا کشور از ت های ایران تبعیت می نمایند که مجلس ما، فرط و فرط، در حال تروریست خواندن آن هاست؟
به راستی که چندین سال است فقط بر سر مردم خودمان کلاهی بی اندازه گشاد نهاده ایم و مانند کبک سر در زیر برف فرو برده ایم. این چه نرخ تورمی است که سالانه اعلام می شود که همه اش زیر بیست یا سی درصد است و قیمت فرضی یک کالا بیشتر از دوبرابر سال گذشته اش شده؟ یا ریاضیاتی که در مدرسه به ما یاد داده اند مشکل دارد یا ایراد از قیمت هایی است که در سر کوچه ما می دهند.
آرزو شد یک بار در خبر داخلی ببینم که یکی درآید و بگوید، بالام جان، این کار ما اشتباه بود! ما همیشه در بهترین حالت هستیم و وضعیت مردم ما در بهترترترین حالت! خودم می دانم این همه تر کنار هم نمی آید اما با این تری که مدیران امید بخش به وضعیت حالای جامعه زده اند، تازه چند تا تر دیگر هم می شد بست به تنگش.
---
پی نوشت:
1- خدایا، خودت ظهور کن!

درود. خوب هستید؟ خوشحال نیستید؟ چرا؟ سیل آمده؟ قبل از آن هم زه آمده بود. بعد از آن هم ملخ ها آمدند. بعدش هم قرار است که تحریم هایی که هیچ اثری نداشتند تشدید شوند. خب خدا را شکر. مثل این که همه چیز در ایران روال عادی خودش را دارد و اتفاق خاصی نیفتاده است. باز هم جای شکرش باقیست که دماوند خاموش است و سونامی در خلیج فارس نیامده است. باز خدا را شکر هنوز دریایچه کاسپین و ارومیه آب دارند و هنوز در کویر ماسه فراوان یافت می شود. شما نگاه کنید به کشورهای دیگر، همینطوری هم به گرد پای ما نمی رسند.

وسط این هاگیر واگیر یکی از بزرگان اهل تمیز درآمده از درب و بیان داشته اند که:


ای خجسته سرشت و فرخنده پی، باید به آگاهی شما برسانم که یاد یک جمله ی کوتاهی افتادم. ای استاد اهل سخن، ای استاد اهل ریاضت، ای استاد اهل مینو، ای هلو، یادمان باشد که جهنم همینجاست که الان یک مردمانی توی آب دارند می لولند و یک عده ای داخل ملخ. پس بهتر است بفرمایید به همینجا که تحریم ها تشدید می شوند. لطف کرده و به جای دیگر آدرس ندهید. با تشکر

تازگی ها بعد از سیل ویرانگر شمال تا جنوب ایران، به چند نکته که خیلی مهم هستند پی بردم.

1- هر اتفاق ناگواری توی این مملکت رخ بدهد یا کار آمریکاست یا آن دیگری، که از نظر خودم این که ما فکر می کنیم همه چیز کار آمریکاست، خودش کار انگلیس است!

2- همیشه در ایران می شود از همه چیز انتقاد کرد اما نمی توان آن را آزادانه چاپ کرد، یا گفت یا به نمایش گذاشت، برای این کار نیاز به مجوز خواهید داشت و مجوز این کار به کل ممنوع می باشد، وگرنه مشکل خاصی در این زمینه وجود ندارد.

3- نمایندگان مردم در مجلس اگر در طول روز، به عنوان نمونه بعد از ناهار هشت ساعت بخوابند، دیگر شب ها نمی توانند نخوابند، درست سر همان ساعت قبلی که شب قبلش خوابیده بودند، باید بخوابند.

4- همیشه رییس جمهور قبلی بیشتر مقصر است، به این شرط که رییس جمهور قبلی، فقط بوده باشد.

5- پراید هیچ وقت از چرخه تولید به دلیل بی کیفیت بودنش حذف نمی شود بلکه به دلیل قیمت لوکس و لاکچری ای که قرار شده در آینده نه چندان دور پیدا کند، احتمال توقف تولیدش وجود خواهد داشت. به احتمال زیاد سایپا هم به جایش دوچرخه چهار نفره خواهد ساخت.

6- ابرها به پایین نگاه نمی کنند، آن ها احمق تر از آن هستند که به پایین نگاه کنند، آن ها وقتی سنگین شدند، می بارند. لازم هستش که یک نیکوکار که به رییس جهمور "" نزدیک هستند این نکته مهم را برایشان بازگو نمایند.

7- اگر باران بیاید، مشیت الهی است، اگر هم نیاید مشیت الهی است، اگر بین این دو حالت باشد، باز هم مشیت الهی است و اگر غیر از این نیز باشد، چیزی جز مشیت الهی نخواهد بود. (به زودی از دهن مدیریت ستاد بحران کشور)

8- کشورهای دیگر کمک بلاعوض فرستاده اند، اما دولت گفته وام کم بهره می دهد به آسیب دیده های سیل.

9- می شود یک آدمی نام خانوادگی اش "نوبخت" باشد، اما با تصمیماتش یک جمعیت زیادی را هر دفعه به "بدبختی" سوق دهد.

10- مردم باید همیشه امید داشته باشند، حتی اگر راهی جز "فوتوسنتز" برای گذران عمر خود نداشته باشند. قطع امید برابر خواهد بود با مبارزه با آرمان های مملکت.

11- پیاز می تواند آن قدر گران شود که به عنوان پشتوانه پول ملی استفاده گردد.!! (بانک مرکزی، امسال توانست هشتاد میلیارد تن پیاز را در عوض صادرات نفت و گاز به دست آورد و ضمن در آوردن اشک مردم، اشک کشورهای خریدار گاز و نفت را نیز درآورد. // به زودی آقای حیاتی، اخبار شبکه یک)


ایران گفته می تواند در حل مشکل مردم ونزویلا کمک کرده و در تهران گفتگویی بین دولت و مخالفان دولت برگزار نماید.

چه کنند دیگر، این قدر مشکل این و اون رو حل کردند که دیگر مشکلی نمانده که حل کنند. دست بر قضا یک مشکلی پیدا شده که آن ها سال های سال در حل آن تجربه دارند. جالب اینحاست که برخی پیشبینی کرده اند که نتیجه این تشست به حصر خانگی مخالفان منجر خواهد شد اگر به اعدام آن ها ختم نشود.

این هم که حل شد رفت پی کارش، مشکل بعدی لطفا. خدایا چقدر ما خوبیم. علی برکت ال.


پرزیدنت گفت: ابر به پایین نگاه می کند اگر کویر بود، نمی بارد، برای چه ببارد .

خدا به ایران نگاه می کند و را در حال سخنرانی می بیند، رو به ملایکه خطاب می آید که: کمی صبر به مردم ایران ارسال فرمایید با مقداری ابرهایی که به پایین نگاه نکنند، ترجیح با ابرهایی باشد که کور باشند.



نامه ای به فرزند نداشته ی خودم:

درود. حالا که این پست را می خوانی پس لابد وجود داری. شاید آن زمان ما به بورکینافاسو مهاجرت کرده باشیم. شاید سیب زمینی شده باشد کیلویی دویست هزار میلیارد تومان. شاید پسر رییس جمهور ایران باشد. شاید تورم هنوز زیر ده درصد است. اما قیمت ها سالی دست کم دو برابر شده باشند، شاید هنوز برجام یک اجرا نشده است. هر چه باشد و نباشد، از این اطمینان دارم که هنوز:

1- هنوز هر چه که گران بشود، مردم همچنان در صف های طولانی برای خرید ساعت ها سر پا می ایستند.

2- هنوز هر انتخاباتی که می شود، انتخاب بین بدترین ها و خ*ترین هاست!

3- هنوز بیش از آن چه فکرش را بنمایی آب در ایران هدر می رود.

4- هنوز در میدان انقلاب می شود با چند میلیون تومان مقاله آی اس آی به رزومه ات پیوست کنی.

5- هنوز برای ایران زود است که مردمش را آگاه نامید، پس بدان و آگاه باش.


یک خبرگزاری مجازی نوشته: با وجود آنکه حذف نرده‌ها در نمازجمعه‌ها را می‌توان یک قدم مثبت و رو به جلو تلقی کرد اما سوال اینجاست اگر گفته‌ می‌شود جمعیت امروز نماز جمعه نسبت به اول انقلاب کاهش داشته است آیا این کاهش جمعیت صرفا ناشی از نصب نرده‌ها بوده یا انتقادات دیگری هم مطرح است؟

بنده در مقام پاسخ به این پرسش نیستم اما از آن جایی که دماغم را تا کنون در هر سوراخی فرو برده ام، در این مساله نیز فرو خواهم برد.

هیچ انتقاد دیگری مطرح نیست، شاید برخی آقایان و بانوان معلوم الحال بخواهند دوباره شیطنت کرده و همه چیز را به مسوولان همیشه در پشت نرده ربط دهند، اما تنها دلیل کاهش جمعیت امروز، استکبار جهانیست که با اختراع کاندوم و کلی قرص و دوا جلوی افرایش جمعیت را گرفته است. به نظر این بنده ی کلنگ باید جلوی روش های ضد بارداری را گرفت تا مردم دوباره به مسوولان برگردند.

پرشس: استاد کلنگ، چطور می شود سریعتر جمعیت را افزایش داد؟

پاسخ: پرسش خوبی بود، یکی از آن ها حل مشکل افزایش جمعیت در صد روز است.

پرسش: می شود کمی بیشتر توضیح دهید؟

پاسخ: خیر

پرسش: فکر نمی کنید فقط دارید حرف مفت می زنید؟

پاسخ: خیر

پرسش: آیا روی کلمه ی "خیر" قفلی زده اید؟

پاسخ: خیر و شبتان هم به خیر!



تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

اجاره خانه در ترکیه فروش انواع فلزیاب آمریکایی با بهترین کیفیت جودی آبت موسسه حقوقی و داوری دادگستر برتر آمل سایت تکالیف هشتم سه زندگی به رنگ خدا طراحی اسلاید پاورپوینت تاسیسات شیرآلات و اتصالات ماشین جوجه کشی آهنگ های قدیمی خاطره انگیز